آمار مطالب

کل مطالب : 190
کل نظرات : 36

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 17
باردید دیروز : 39
بازدید هفته : 96
بازدید ماه : 93
بازدید سال : 2231
بازدید کلی : 15159

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 39
بازدید هفته : 96
بازدید ماه : 93
بازدید کل : 15159
تعداد مطالب : 190
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 12 / 7 / 1399
نظرات

 

عشق باید با من و دیوانگی هایم بسازد
خو کند،  با خویم و مستانگی هایم بسازد
 
شعله ای در جانم افتاده است سوزان است، باید
هم بسوزد هم به این پروانگی هایم بسازد
 
حال من خوب است چون خیلی خرابم، عشق باید
با همین احوال و این ویرانگی هایم بسازد
 
ماه گونه می تراود عشق ِ من شاید پلنگی
با سراب وصل و با رندانگی هایم بسازد
 
عشق با پروای عقل و عافیت، شاید نسازد
باید اما با من و بیگانگی هایم بسازد
(رضا محمدصالحی)

تعداد بازدید از این مطلب: 154
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 24 / 12 / 1398
نظرات

 

در این مبهوتی مبهم در این غوغای ویروسی
تماشای جهان تلخ است ...بی آغوش و روبوسی
 
هنوزم  دست از دامان خوبان  برنمی دارم
هنوزم  دوست دارم همنشینی های ملموسی
 
اگر چه عقل می گوید حذر کن از می ِ دیدار
ولیکن عشق دارد صحبتِ زیبا و محسوسی :
 
که حالی خوش نخواهی داشت از این بر حذر بودن
چرا ای آشنا در انزوای  خانه  محبوسی ؟
 
نسیم باد نوروزی مگر این غصه بردارد
خدایا دلخوشم گردان به مهمانی و مأنوسی

( رضا محمد صالحی )

تعداد بازدید از این مطلب: 164
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 7 / 1398
نظرات

 

این روزها چون خانه ای هستم
در انتهای کوچه ای بن بست 
گاهی دچاربغض هایی گُنگ!
گاهی شبیه کوچه گردی مست
 
هرعابری در من خودش را دید
از بس که صیقل خورده احساسم
شاید نباید غصه می خوردم
شاید که بی اندازه حساسم
 
پیدا کنید از روی اشعارم
رد مرا تا سرنوشتی داغ
شب های بارانی ببینیدَم
رنگین کمانی در دل آفاق
 
مچاله ام در کاغذی رنگین
دنبال راهی تازه می گردم
در بیت پایانیِ شعرم هست
انگاره های آخرین دَردَم
 
دردی که بی اندازه شیرین است
در برگ ریزِ خود فراموشی
هنگامه ی "نان و شراب" و وهم
با حوری ِحاشا هم آغوشی
 
بوی زمستان در عبوری سرد
پیچیده در شب های پایانی
حالا تمام ِقصه ام این است
من بودم و یک عمر حیرانی


( رضا محمدصالحی)

تعداد بازدید از این مطلب: 170
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 7 / 1398
نظرات

 

آمد دوباره فصل هجران تو، این پاییز
خالی است دل از شادی و ازغصه ات لبریز
 
بر دردِ این دوری که پایانی نمی بینم
در خاطراتِ تلخ و بر غمنامه هایم نیز
 
مثل پرستویی  تو در دلتنگی ِیک عصر
رفتی و ما ماندیم در صبحی ملال انگیز
 
در خاطرم  انگاره های با تو بودن ها
طعم شراب است و شرنگی تلخ و سُکرآمیز


(رضا محمدصالحی)

تعداد بازدید از این مطلب: 183
برچسب‌ها: سالگرد پدر ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 7 / 1398
نظرات

بـا عشـق هـم آغـوشی و از دلـهره لبریز 
تقدیر تو این است، به یک معجزه برخیز
 
ای مریـمی بـاکـره ... ای ظـرف مسیحا
در محضـر ِعشقی ، دگـر از عقل بپرهیز 
 
عـُذرا تر از آنی که بپـرسـند چه کردی
بی واهـمـه بـا روح خداوند ، در آمـیز !
 
این چشمه ی پـاکیزه و ایـن نخل ِبرائت
هم چشم تو روشن شده با طـفلِ دلاویـز
 
از دور بـه نـوزاد اشـارت کــن و بـگـذر  
آنـگـاه بـشـارت بـده ، اعـجاب بـرانگیز
 
در نـاصـره پـیـچـیده اذان گـویـیِ عیسی
در مسجد و دیر و همه ی صومعه ها، نیز  
( رضا محمدصالحی) 

تعداد بازدید از این مطلب: 152
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 7 / 1398
نظرات

به قاف عشق تو ره می بریم و بالِ خیال-
گشوده ایم و پریدیم  در مجال ِ خیال
 
طفیل هستی عشقیم  ، خواجه می فرمود
من و پری که نشستیم در ظلال ِخیال
 
طریق عشق و خطرهاست ،خونمان امشب
نثار صحبت ایشان شد و حلال ِخیال
 
ز بوی نرگس چشمش هنوز مخموریم
که گرم چیدن آنیم و بی خیال ِخیال
 
نوشته  دست خدا روی لوح باور ما
ِبهل تمام جهان را ، که در خلال خیال -
 
اگرچه  اول راهیم اگرچه بی هنریم
به قله هم برسیم از مسیرحالِ خیال
( رضا محمدصالحی)

تعداد بازدید از این مطلب: 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 7 / 1398
نظرات

 شور مستی چه قَدَر از سر ِما افتاده !
 باد این باده سحر از سرِ ما افتاده
 
عشق روزی به سر ِما زد و دیوانه شدیم
اثرش آه ... دگر از سرِ ما افتاده  
 
نقد عمر است اگر صحبت ایام ِشباب
فاش گویم ، که شرر از سرِ ما افتاده
 
از مسیر گله بی حوصله برگشت دلم
حس اینگونه سفر از سرِ ما افتاده
 
به حسودان پر از کینه بگویید هنوز
اهل عشقیم ، خطر از سرِ ما افتاده !
 
"یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم"
طمع شوکت و فَر از سرِ ما افتاده 
( رضا محمدصالحی)  

تعداد بازدید از این مطلب: 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 4 / 1397
نظرات

 

 


چشمان تو دریای پر از ماهی آبی است
لبهای تو سُکر آور و شیرین و شرابی است
 
زیبا تری از هرچه که گفتند و شنیدیم
صورتگرت ای عشق هنرمندِ حسابی است !
 
هاشور زده پلک تو را کلک ِ خداوند
مژگان تو گویی که همان تار ربابی است
 
لبخند تو شعر است نگاه تو ترانه است
هر جمله ی ناگفته ی تو تازه کتابی است
 
پیش از تو دلم  ناز کسی را نکشیده است
ای ناز ترین ، ناز تو بی حد و نصابی است

به بهانه ی سالروز تولد دختر دردانه ام نازنین زهرا 

تعداد بازدید از این مطلب: 183
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 3 / 1397
نظرات

 

 


جویده موج ِرها ماسه های خواب آلود 
رسیده پیکر " ماهی " به ساحل ، آب آلود 

حواس ساحل ِ مرموز ِ عافیت اندیش -
کجاست ؟ دست تطاول چه بی حساب ، آلود 

به هرزه گردی چشم های بی خدا ، انگار
سکوت  ، نعره ی تلخی است اضطراب آلود 

فغان که رندِ لمیده به روی راحت ِ وهم 
خبر ندارد از آن پیکر مهاب آلود 

" زگریه مردم چشمم نشسته در خون است " 
به سینه درد عمیقی است التهاب آلود 
( رضا محمدصالحی) 

تعداد بازدید از این مطلب: 207
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 3 / 1397
نظرات

 

چشم دارم به توتیای غزل تا ببینم خدای عاشق را
تا ببینم که عشق پابرجاست پاس دارم بهای عاشق را
 
حتم دارم که عشق موزون است مثل آواز سهره در پاییز
وقت بی برگی صنوبرها  ، می رساند صدای عاشق را
 
باز پاییز و بی قراری ها قاصدک ، هان ! به گوش من برسان
هم صدا با سکوت جنگل ِ وَهْم ، خش خش ِرد پای عاشق را
 
سایه ای قد ِ قامت ِ بت ِمن روی دیوار آشنایی هاست
شاید اینجا مسیر او باشد تا بیابد سرای عاشق را
 
گرچه کوتاه آمده عمری دل بیچاره در مقابل ِ عشق
باید از قید ِخود رها بشود تا بجوید رضای عاشق را
 
عشق خطی همیشه خوانا نیست گاه زیبا ولی شکسته تر است
دست درویش ِبی تکلف ِ عشق می نویسد خطای عاشق را
 
پرنیان است اگر لباس غزل ارغوان است اگر پیاله ی عشق
شوکران است سهم فهمیدن ،  هان ! بپوشم قبای عاشق را ؟
( رضا محمدصالحی) 
تعداد بازدید از این مطلب: 162
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 16 / 12 / 1396
نظرات

کرکس گرفته جای شاهین را
کفتار ها حال خوشی دارند
رمّال ها معرکه شان گیراست
این روز ها فال خوشی دارند
 
دنیا چرا خالی شد از ایمان ؟
شاید خدای ضابطه خواب است
شاید نشسته جای حقّ ، اما
دنیا چرا لبریزِ خونابه است ؟
 
یک آسمان بغض فروخفته
یک پنجره که رو به فردا نیست
شاید شبی هم پرده ها افتاد !
آن سوی این دیوار غوغایی است
 
این سوی این دیوارها شهری است
جایی که تنها می توان دیدن
جایی که شاید حنجره زخمی است
یعنی سکوت و جای ترسیدن
 
یک صبح ، خورشید ِستم سوزی
از مشرق ِجغرافیای عشق
در طالع این شهر ِ بغض آلود
خواهد دمید از منتهای عشق
 
دریا فقط طوفان و وحشت نیست
گاهی فقط آرام و رویایی است
خواهد رسید از راه، مصباحی
آری همیشه تیره ، دنیا نیست !
( رضا محمدصالحی)

تعداد بازدید از این مطلب: 190
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 16 / 12 / 1396
نظرات

 

 

رعایت نکن حال و روز مرا برای من از خشم دریا بگو
برای من از نفت و از شعله ها ...از آن هُرم و انبوه گرما بگو
 
تو رفتی که دنیا بخندد به ما چرا گریه شد سهم فردای ما
چه شدآب آتش گرفت و تنت ، در آن سوخت خاموش و تنها ؟ بگو
 
همان صبح ، صبح پر از ماجرا که از زیر قرآنِ من رد شدی
نگاهت پر از راز بود و دلم ، فروریخت ... از راز مانا بگو
 
همان شب که کشتی ات آتش گرفت خیالم پر از بیم بود و امید
تو از عرشه بالا پریدی و من، نشستم به خاک سیه ... ها بگو
 
بگو روح برگشته پیش خدا ، بگوعرش زیباتر است از زمین!
بغل کرده بالانشینی تو را  ، از آغوش گرم مسیحا بگو
 
بیا پیش ایوانِ دلواپسی دوباره نشینیم و صحبت کنیم
من و شروه خوانی برای غمت تو از آخر رنج دنیا بگو
(رضامحمدصالحی)

تعداد بازدید از این مطلب: 153
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 30 / 10 / 1396
نظرات

 

نمی شناسمت ای آشنای بی احساس
منی که می روم از جمع ِمای بی احساس
 
عقاب زخمی روحم در آسمان ِ خیال
گشوده بال ِطلب در هوای بی احساس
 
کمی ترانه  بنوشانم از لبان ِغزل
اثر نمی کند امشب دعای بی احساس
 
مسیحم و َپرِشالم  پُراز پرستوهاست
مرا دوباره بخوان در عشای بی احساس 
 
مرا دوباره بخوان بی هراس و باورمند
ز بای بسمل من تا به یای بی احساس 
 
سرود مینوی زرتشت با دلم می گفت
به سر رسیده زمان ِ خدای بی احساس
 
هزار صفحه نوشتم هزار پرده درید
نمی شناسمت ای آشنای بی احساس
(رضا محمدصالحی) 
تعداد بازدید از این مطلب: 131
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 30 / 10 / 1396
نظرات

 

 

نیامدی ، سر ِ این غصه باز می ماند   
نگاه منتظرم در حجاز می ماند
 
نیامدی ، سر عُمرم  فرود آمده لیک
در آرزوی تو سر ، بر فراز می ماند
 
هنوز ناز تو را می خرند ملت ِعشق
دل رمیده ی ما ، در نیاز می ماند
 
دلی که سمت غم ات عاشقانه مایل شد
دچار ِ دائم ِ  سوز و گداز می ماند
 
همین که چشم تو رنگی ز آسمان دارد
همین که عمق نگاهت به راز می ماند- 
 
برای عاشقی و دل سپردنم کافی است
به لوح زندگی این امتیاز ، می ماند
 
بیا که بی تو بهارم نمی رسد از راه
بیا که بی تو زمستان دراز می ماند 
( رضا محمدصالحی)  

تعداد بازدید از این مطلب: 132
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 3 / 10 / 1396
نظرات

 

تعبیر خوابم را نمی فهمم
انگاره های قصه ای موهوم
شاید همین امشب تو را کشتم
دیو سیپید شعرهای شوم
 
شاید که هشیارانه  برچیدم
از خواب هایم رد پایت را
امشب شرابت را نمی نوشم
بردار از پیشم عطایت را
 
این ماجرای آخرین رؤیام
در خوان چندم بود می دانی ؟
در قصه ام حاضر نشو امشب
شاید بمیری زود... می دانی ؟
 
تعبیر رؤیاهام وارونه است
دیوانگی قانون ندارد هان ؟!
اینبار شاید کشته ام خود را
این قتل که مظنون ندارد هان !؟
 
تعبیر خوابم را که می گوید ؟   
زیبای من در کنج زندان است
این روزها در متن هرخوابی
صد راوی پتیاره پنهان است
 
حالا من و باران و بی چتری
اندوه پاییزی سراسر زرد    
امشب همین لولی وش مغموم
کز می کند کنج اتاقی سرد  
 
فردا کدامین جوخه آماده است ؟
در رهگذار ِ قصه مصلوبم
تعبیر خوابم را نمی فهمم  !
اما به جان عشق ، من خوبم
تعداد بازدید از این مطلب: 142
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 21 / 9 / 1396
نظرات

 
از سرت به در کن انزوای راهْ رفته را
گم نمی کند عصا دوباره ، مرد قصه ات
رد نمی شود همیشه از مسیر در تصورت ، لذا
سایه هم نمی شود
شبیه آنچه یونگ گفت
مرد قصه ات خدای باور است
رقص اختران ِعور
در بسیط بی کران آسمان ذهن او
مشق ِخلسه های غربت ِدل است
رد پای جوهر ِ سلاسل است
بیش و کم نمی شود
نه شب تصورش به روز
نه روزها به چادر ِسیاه شب
مرد قصه ات شبیه  زندگی است
جاری است
دل سپرده هست ، سرسپرده نیست
( رضا محمدصالحی) 

تعداد بازدید از این مطلب: 137
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 21 / 9 / 1396
نظرات

 

 

اَزبرعلی ، علی بود
ریز نبود
ریزه خوار بود ...
برسفره ی کرامت و انسانیت
خواجوی بود
اما خواجه ! نبود   
ساده بود
روستایی و ساکن ِ قلعه ...
نه !!  ، برج عاج نشین نبود  
اهل قلعه جوق بود
دهقان بود ...
ولی مزرعه نداشت
دغدغه داشت
کارش حماسه بود
اما بی مزد و منت
 و... مخدومین بی عنایت !
همه دیدند 
قصه ی ایثارش را در کتاب فارسی دبستان
تندیس شهرتش را در دانشگاه  
اما
دنیای بی مهری آنقدر خودش را ندید
تا رفت !
 ( رضا محمدصالحی) 

تعداد بازدید از این مطلب: 324
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 21 / 9 / 1396
نظرات

 می دوَد خسته و سودای پریدن  دارد
مطمئن نیست  ولی عزم  ِ رسیدن دارد
 
دست آویخته بر خوشه ی پروین ِ خیال
آسمان !، یک دو نفس فرصت چیدن دارد !
 
چشم بر هم زدنی می گذرد از بر ِ ماه
که پلنگانه  ، شبی قصد جهیدن دارد
 
صبحدم از نفس باد صبا می پرسید :
که نسیم ات چه زمان قصد وزیدن دارد؟
 
نکنَد رشته ی پیمان مرا با رفقا
تیزی فاصله ، آهنگ بریدن دارد ؟

آه ای آینه  از رخ به رخی بیزارم
مگر این چهره ی درهم شده دیدن دارد ؟
 
بنشان بر لب خشکم لب باران زده را
جرعه ای عشق از این برکه چشیدن دارد
( رضا محمدصالحی) 

تعداد بازدید از این مطلب: 116
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 21 / 9 / 1396
نظرات

 


زمین دوباره تن اش را کمی تکان داده است
برای اهل خودش آیتی فرستاده است
 
و مَا لَهَا - چه شده ، این زمین چه می خواهد - ؟
چرا الهه ی  باران به گریه افتاده است ؟
 
سروده :  زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ... و باز زلزال است
" بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است "
 
لبی به شکر و شکایت گشوده مام وطن
که آزمون الهی است یا که بیداد است !
 
صدای تیشه چرا گم شده است در دل کوه
شکوه قصه ی شیرین ،  مرگ فرهاد است ؟
 
نشسته در دل ویرانه ، آه ... کرمانشاه !
" نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است"
 
بخوان به ارگ دلم با صدای بم  ، امشب  
 " بنال بلبل بی دل که جای فریاد است "
(رضا محمدصالحی) 

تعداد بازدید از این مطلب: 142
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 21 / 9 / 1396
نظرات

 

زمین به طرز قدمهای خسته اش خیره ست
زمان به قدر نفسهای زخمی اش دیر است
 
سراسر ِ سفرش پا به پای سَر می رفت   
سری که قاری قرآن و گرم ِ تکبیر است
 
تلاقی ِ غم او  با نفیرِ هلهله ها ...
صدای چک چک باران و رقص ِ شمشیر است
 
" ز گریه مردم چشمش نشسته در خون است "
به ناله غنچه ی نشکفته از جهان سیر است !
 
چهل شب از شب اکران خون و خیمه گذشت
هنوز پرده ی آخر از آن نفس گیر است
 
خرابه ای که شبی قصه اش به  سَر برسید
مدینه ای شده و مدفن مشاهیر است
( رضا محمدصالحی ) 

تعداد بازدید از این مطلب: 172
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 8 / 8 / 1396
نظرات

 

این روزها معصومیت ها زخمی خشم اند این خوی حیوانی چرا پایان نمی گیرد ؟
بوی تعفن می دهد دنیای بی شرمی ، وقت هوسرانی چرا پایان نمی گیرد؟
 
از غنچه تا گل ... یک گلستان را نشان کردند آفات ِ بی رحمی و نامردی در این ایام
در بهت ِ این اخبار ماندیم و نمی دانیم احوال ِشیطانی چرا پایان نمی گیرد؟
 
دنیای مشحون از ستمکاری ! چه مشئومی هر گوشه ات دستی به ظلم آلوده انسانی
امنیت گلها فراهم نیست ، پژمردند ... سوز زمستانی چرا پایان نمی گیرد ؟
 
"قالوا بلی ..." این صحبت فرزند آدم بود وقتی که با پروردگارش عهد و پیمان بست
حالا چرا در بستر" لا " خفته و مستی ، این نقضْ پیمانی چرا پایان نمی گیرد ؟
 
با ما چه کرده صحبت دنیا که خاموشیم حتی زمان ِغارت لبخند کودک ها
باید که باورهای خواب آلود را شوراند ، این نابسامانی چرا پایان نمی گیرد؟
تعداد بازدید از این مطلب: 119
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 8 / 8 / 1396
نظرات

   
کسی که در شب ِشعرش شکست شاعر شد
غزل به سوگ غرورش نشست ، شاعر شد
 
کسـی که فرصـت تنـهائی اش فراوان بود  
و دل به صحبت ِمردم نبـست شاعر شد
 
من از ارادت ِ طبعم به شعر می گویم
کسی که از همه رندانه رست شاعر شد
 
هزار و یک شب ِ غصه ، هزار و یک قصه
نوشته -گرچه برایش کم است - شاعر شد
 
کسی که علقه ی او را سرود ِ سرمستی
از این جهان فسونگر گسست شاعر شد  
 
فروتنانه به کرسی عشق هر که نشست
همینکه در شب شعرش شکست شاعر شد

تعداد بازدید از این مطلب: 192
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 8 / 8 / 1396
نظرات

 

این حلق بریده در فراوانی عشق 
یحیای زمانه بود و قربانی عشق 
تا قاف بلند معرفت پر زد و رفت 
مرغی که شنیده راز پنهانی عشق 
****
چشمان تو دروازه ی راز سحر است 
پیشانی ات  آه ، جانماز سحر است 
شب با همه ی سیاهی اش خواهد مرد 
جانبازی تو زمینه ساز سحر است
****
دوباره آمدی  جان ، برلب عشق 
گرفته عالمی را این تب عشق 
تمام روز ها را روضه خواندم 
شب عشق و شب عشق و شب عشق
****
"غم چشم تو بی بال و پرم کرد"  
نگاه آخرت خاکسترم کرد 
چه رازی بود در چشمان مستت 
هزاران شعر زیب ِ دفترم کرد 
تعداد بازدید از این مطلب: 125
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 7 / 1396
نظرات

 

 

یکباره شنیدم خبری پر هیجان را
آورده صبا پیکر یحیای جوان  را

بی سر،  بدنش را به عزیزان برسانید
این گونه بجویید از او نام و نشان را
 
این رسم سرافرازی مردان غیور است
سر باخته و پس نگرفته دگر آن را
 
" گفتند خدا مشتریِ دست به نقد است "*
در داد و ستد می دهدت  باغ جنان را
 
بالاتر از آن، عین وصال است شهادت  
یعنی  که خدا خود بدهد قیمت جان را
 
هر چند تو را مردن مردانه گران نیست  
 اما چه کنم داغ تو... این بار گران را
 
باری که گران تر شده از عهده ی صبرم
داغی که چنین برده زمن تاب وتوان را  
( رضا محمدصالحی )

تعداد بازدید از این مطلب: 114
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 7 / 1396
نظرات

 

 
بریده تیغ سعایت رگ ِ امیری من را
من از تلاقی تلخ ِ سکوت و سفسطه مُردم !
 
تمام ِ شب به امیدِ طلوع صبح ِ حقیقت
سر ِ گران ِ خودم را به دار عشق سپردم
 
کجاست محرم رازی که با غریبه ننوشم
پیاله های شرنگ ِصداقتی که شمردم
 
شراب دغدغه تلخ است، ولی سبکسری ازمن
زدوده این خُم ِ هشیاری و هرآینه خوردم
 
گذشت عمر ِگرامی ... هنوز در غم ِ آنم
که ره به منزل معشوق ِ نازکرده نبردم
 
برای جان ِ فقیرم قبای زخم بدوزید   
که در کشاکش جسم و روان خسته فسردم
( رضا محمدصالحی ) 
تعداد بازدید از این مطلب: 130
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 7 / 1396
نظرات

 دم کـرده دلـم شعر و غزل ، قند بیاور
همسفره ی من ، بغچه ی لبخند بیاور
 
گسـترده ام این بار لب چشمه دلم را
بنـشین به غـزل خوانی و مانند بیاور
 
از رایـحـه ی تـازه ی ریحان ِ محبت
پرکـن سـحرم را  نفسی چـند بـیاور
 
ای مرغ بهـشتی بـه من ِدر قفس ِتن
انـدرز ِرهـایی بـده ... تـرفـنـد بیـاور
 
تا مسـئـله آمـوز ِدبسـتـان ِ غـرورم
ای پیر ِطریقت دو سه خط پند بیاور 
 
آتـش بـزن انگاره ی  پروانـگی ام را
بر شعله ی خـاکسـترم اسـپند بیاور
 
چشم تو اذان است نگاه تو اقامه است
پیـغـمبرِ اعـجاز  ،  خــداونـد بیـاور 
( رضا محمدصالحی ) 

تعداد بازدید از این مطلب: 107
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 7 / 1396
نظرات

 

 
   هر مِس که به اکسیر زمان زر شدنی نیست  
هـر قـطره کـه در شیشه معطر شدنی نیست
 
بیـهـوده تـقـلا نـکـن ای بـوتـه ی شـمشاد
هر خرده نـهـالی که صـنوبر شـدنی نیست
 
شاید که تو را دشـنه فراهم شـود از سنگ!
هـر آهـن تـفتـیده کـه خنـجر شدنی نیست

بایـد بـه سـر انـگـشت هـنر مصحف ِدانش
بـگشـایی ، اگـر نه ثـمرش بـَر شدنی نیست
 
  فیضی است کـه روح القدس آمیخته با عشق  
هـر دخـتر ِدوشـیـزه کـه مـادر شـدنی نیست
 
 قومی کـه سـلـحـشـوری آن ورد زبـان است
بـا مـــردم دنـیـا کـه بـرابـر شـدنـی نـیست
 
کار تو به سـامـان بـرسد ، هـر چـه بـکوشی
هـر خـواهش بـی پـایه مُـقـدّر شـدنی نیست  

از"همت " والاست که "مجنون"شده "خیبر"
افسـانـه ی مـردانـگی ابـتـر شـدنـی نـیست
 
هر کـس که در او  شعله ور است آتش دانش
گـوش ِدلِ خـود باوری اش کـر شدنی نیست
           ( رضا محمدصالحی)
تعداد بازدید از این مطلب: 132
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 7 / 1396
نظرات


دلی به وسعت دریا سری به دار ِجنون 
سری که نذر حسین است و وامدار جنون 
 
نگاه ژرف و غریبی شکوهمند و غیور 
به شانه های شهادت نشسته بار ِجنون 
 
سر بریده ی مجنون و شام تشنه ی خون 
چه روزگار غریبی است روزگار جنون !
 
چه گامهای بلندی به سمت نامیرا 
چه میهمانی سرخی به افتخار جنون  
 
صدای شرزه شیری ز شام آمده است  
که دست بسته نشان داده اقتدار جنون
 
حکایت سر بر نی شنیده شاید باز  
که سر سپرده به عشق و به اختیار جنون 
 
حرم همیشه حریم است و محترم تا هست 
هزار محسن ِرزمنده رهسپار جنون 

( رضا محمدصالحی ) 

تعداد بازدید از این مطلب: 117
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 5 / 1396
نظرات

 

این تکه از زمین چقدر آسمانی است 
اینجا کبوتران ز پی قاف آمدند 
تا مرز عشق 
مرز جنون 
گنبد طلا 
سودای پروانگی و سوختن 
فنا 
اینجا که چشمهای تمنا پر از دعاست 
دلهای بی قرار غریبانه می تپند
لب ها چه شاعرانه به نجوا نشسته اند 
هر قطعه از مشبک ِ سبز ضریح را ...
 با مُهر التماس 
شهادت گرفته اند 
اینجا که دستهای نیاز 
نیلوفرانه پنجره ها را گره خورده اند باز
آن سو جناب عشق 
با صد هزار جلوه نمایان شده است تا "
با صد هزار دیده تماشا " شود 
به ناز 
این ... مهربانی است 
که گرفت دست ِ اشتیاق 
از صحن مملو از حضور  
تا گوشه ی رواق 
غرق کرامت است 
و
فیض اش بی انتهاست 
اینجا ... مشهدالرضا است !
( رضا محمدصالحی ) 
تعداد بازدید از این مطلب: 153
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 5 / 1396
نظرات

 

 
اکنون ِ برخوردار را دریاب حالا چه وقت خواب طولانی است؟
اعداد و ارقام از تو می پرسند بانو چه هنگام غزل خوانی است ؟
 
از ناگهان پرسیدم این جبر است ؟ کَنسر که درس رشته ی شیمی است!
فرمول مرگ اینجا چه پیچیده است ، چشم علوم امشب چه  بارانی است!
 
دلشوره دارد تابع ِشرطی ،  بردارها هم از تو می گویند...
او وارث اندیشه های ناب ، خیام و خوارزمی و کاشانی است
 
سهمی ِ بالا رفته در اعصار ، برهان خُلف ِ مرد سالاری
شاید برابر بوده یک با یک اما جهانی غرق حیرانی است
 
مریم گل شب های آرام است عطری شبیه یاسمن دارد
مریم ... چرا میل سفر داری ؟ مریم چرا دریات طوفانی است ؟
رضا محمدصالحی(
تعداد بازدید از این مطلب: 114
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


(جوشش طبع من و وصف نگاهت غزل است/ غزلم گر می وصل تو بنوشد عشق است.) - اقتباس از مطالب ( اشعار ) سایت ، با ذکر منبع و نام شاعر بلامانع است .


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود